جدول جو
جدول جو

معنی خلوت گزین - جستجوی لغت در جدول جو

خلوت گزین
خلوت نشین، آنکه در جای خلوت می نشیند و در تنهایی و گوشه نشینی به سر می برد، پارسا، عابد
تصویری از خلوت گزین
تصویر خلوت گزین
فرهنگ فارسی عمید
خلوت گزین
(پی پَرْ وَ)
خلوت نشین. منزوی. آنکه خلوت اختیار کند. (یادداشت بخط مؤلف). گوشه نشین. مجرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلوت گزین
گوشه نشین
تصویری از خلوت گزین
تصویر خلوت گزین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلوت نشین
تصویر خلوت نشین
کسی که در جای خلوت می نشیند و در تنهایی و گوشه نشینی به سر می برد، پارسا، عابد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ صَ نِ / نَ دَ)
عزلت گزیدن. انزواء اختیار کردن. منزوی شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ/ دِ)
عزلت نشین. عابد. زاهد. (یادداشت بخط مؤلف). کسی که تنها می نشیندو عزلت می گزیند. منزوی. (ناظم الاطباء) :
سواد دیدۀ باریک بینان
انیس خاطر خلوت نشینان.
نظامی.
حذر کن زآنکه ناگه در کمینی
دعای بد کند خلوت نشینی.
نظامی.
چو من خلوت نشین باشم تو مخمور
ز تهمت رای مردم کی شود دور.
نظامی.
ورت مال و جاهست و زرع و تجارت
چو دل با خدایست خلوت نشینی.
سعدی (گلستان).
چو خلوت نشین کوس دولت شنید
دگر ذوق در کنج خلوت ندید.
سعدی (بوستان).
بزیر آمد از غرقه خلوت نشین
بپایش درافتاد سر بر زمین.
سعدی.
شنیدم که از پارسایان یکی
بطیبت بخندید با کودکی
دگر پارسایان خلوت نشین
بعیبش فتادند در پوستین.
سعدی (بوستان).
دل مخوان ای پسر که دول بود
آنکه در چاه خلق گول بود
گرگ آزاد ریسمان در حلق
کیست خلوت نشین دل با خلق.
اوحدی.
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست
حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی.
حافظ.
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی.
حافظ.
حافظ خلوت نشین دوش بمیخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ گُ دَ / دِ)
عزلت گزیده. منزوی. خلوت اختیار کرده:
خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجت است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
پرده نشین مردمگریز آبشتا کسی که در جای خلوت نشیند و عزلت گزیند منزوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوت گزیده
تصویر خلوت گزیده
پرده نشین مردمگریز آبشتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود گزین
تصویر خود گزین
خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
خلوت نشینی کردن، منزوی شدن، معتکف شدن، دوری گزیدن، تنهایی اختیار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت خلوتی، رهبان، زاویه نشین، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی
متضاد: معاشرتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد